کد مطلب:140513 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

احضار ابن زیاد اهل بیت امام از زندان به مجلس خود و سخن گفتن با ایشان
شب دوازدهم محرم اهل بیت امام علیه السلام در زندان ابن زیاد مخذول بسر بردند و پس از طلوع صبح دوازدهم و بسر آمدن آن شب غم بار و خون انگیز درب دارالاماره را گشودند و آب و جاروب كردند امراء و اعیان و وزراء و اركان روی ببارگاه آوردند ابن زیاد بدبنیاد با كمال تفرعن مانند نمرود و شداد آمد و بر تخت سلطنت پا نهاد ملحدین و كفار و منافقین و اشرار بر حوالی وی جمع آمدند و هر یك در مقام خود قرار گرفتند فراشان و قراولان در درب درالاماره با سپاه بیرون از شماره صف در صف زدند فامر اللعین فی النشأتین باحضار راس الحسین فی طشت من اللجین ابن زیاد فرمان داد بروید سر سلطان شهیدان حسین ابن امیرمؤمنان را در طشت طلا بگذارید و در حضورم حاضر كنید فاحضره عنده و سایر الرؤس منصوبة علی الأخشاب بالباب پس سر سلطان مظلومان را آوردند و در حضور آن كافر گذاشتند و نیز سایر سرها را كه قریب دویست سر بود در دارالاماره نگاهداشتند اراذل و اوباش رنود و قلاش به تفرج و تماشا جمع شده بودند و آن سرهای نورانی بر بالای نیزه مانند شمع تابان و مشعل فروزان بود ثم


امر باحضار الأساری ذكورا و اناثا من السجن فی المجلس حكم دیگر آنكه اسیران آل رسول و دختران فاطمه بتول را امر نمود از زندان بیرون و به مجلس حاضر نمایند اهل عناد بحكم ابن زیاد روی بزندان آوردند و با كعب نی و تازیانه ذكور و اناث سلسله علیه نبویه را از زندان بیرون آوردند مانند حلقه های زنجیر بهم پیوستند و با نهایت ذلت رو به قصر ابن زیاد نهادند فادخلوهم علیه و الراس بین یدیه و واقفوهم اجمع لدیه با این حالت اسیران را وارد كردند و در حضور ابن زیاد ایستاده واداشتند مردان اسیر همه سر بزیر دختران صغیر لرزان زنان مو پریشان پشت یكدیگر پنهان و از نامحرمان گریزان فاطرق عنده رجالهم و استترت نسائهم بعضهن بالشعور المنشوره عصمت خدا خواهر و دختر سید الشهداء در میان این همه نامحرم بی ستر و بی حجاب بی معجر و نقاب ایستاده بعضی صورت خود را بساعد و بند دست می پوشیدند و بعضی به آستین ستر می نمودند و بعضی با مقنعه كهنه و مندرس حجاب می نمودند و بعضی موی پریشان بصورت افشان داشتند مثل ماه تابان در ابر گیسو پنهان بودند و بعضی خود را در پیش او مخفی می نمودند و جلادها با شمشیرهای برهنه در اطراف ایستاده دختران فاطمه از ترس و واهمه مانند بید می لرزیدند جمعیت عام در قصر ازدحام نموده بودند كه عبارت خبر این است و اذن للناس اذنا عاما گفته بود هر كه می خواهد تماشا بیاید بیاید حاجب چوب منع جلو احدی نگذارد بناء علیهذا مجلس مشحون باصناف خلایق و اختلاف طرایق بود امام بیمار چون با تن تب دار و با زنجیر در حضور ابن زیاد ایستاد فرمود سنقف و تقفون و نسئلن و تسئلون و انتم لا تعدون و لا ترون لرسول الله جوابا عنقریب ما و شما در حضور رسول خدا خواهیم ایستاد و شما جوابی برای آن حضرت ندارید.

به گفته ابومخنف در مقتل ابن زیاد مخذول كلام آن حضرت را شنید ولی جواب نداد.


و اما علیا مخدره زینب كبری:

اما علیا مكرمه معصومه زینب كبری دختر فاطمه زهرا چون مقنعه و نقاب درستی نداشت با آن زنان اسیر در یكجا ایستاد از زنهای اسیر جدا شده خود را بگوشه ی مجلس رسانید جمعی از كنیزان چادردار دور آن مخدره را گرفتند و آن ناموس خدا مانند شمس الضحی در میان آن كنیزان پنهان گردید و گیسوان پریشان حائل صورت نمود

مرحوم مفید در ارشاد می فرمایند:

فدخلت زینب اخت الحسین فی جملتهم متنكرة و علیها ارذل ثیابها فمضت حتی جلست ناحیة من القصر و حفت بها امائها علیا مكرمه متنكرة داخل مجلس شد یعنی به نحوی وارد شد كه كسی او را نشناسد با لباسهای كهنه مندرس كه همه پاره پاره بود در میان جمعی از كنیزان بود رفت در گوشه قصر نشست كنیزان در گرد آن خاتون حلقه زدند لیكن ابن زیاد فهمید كه در میان كنیزان آن مخدره مجلله پنهانست و خود را متنكرة می دارد می خواهد كسی او را نشناسد پرسید من هذه التی انحارت فجلست ناحیة من القصر این زن متكبره كه بود كه از زنها جدا شده و رفت در گوشه قصر نشست جواب او را كسی نداد.

مرتبه دوم پرسید: باز جواب نیامد مرتبه سوم كه این سؤال را نمود، یكی از كنیزان گفت:

هذه زینب بنت فاطمة علیها سلام الله

شعر



اینست كه كرده ای تو خوارش

انداخته ای ز اعتبارش



این زینب خواهر حسین است

كز كف شده صبر و اختیارش



ابن زیاد همینكه دانست آن مخدره نتیجه احمد مختار و بضعه حیدر كرار است مادر یتیمان و طفلان بی پدر است دختر زهرای بتولست خواهر حسین


مقتول ناموس خدای اكبر است عمه شاهزاده علی اكبر است بخاطرش گذشت سرسلامتی بدهد آن ستمدیده را كه داغ شش برادر دیده و از مرگ هیجده جوان قدش خمیده سرش در دروازه كوفه شكسته شب گذشته در میانه زندان گرسنه و تشنه با اطفال بی پدر خون جگر بسر برده قال لها الحمد لله الذی فضحكم و قتلكم و كذب احدوثتكم ابن زیاد خطاب به علیا مخدره نمود و گفت:

حمد می كنم خدائی را كه شما را مفتضح نمود، مردان شما را كشت و دروغتان را ظاهر كرد.

دختر امیرالمؤمنین علیه السلام طاقت نیاورده، فرمود:

الحمد لله الذی اكرمنا بنبیه محمد صلی الله علیه و آله و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا یعنی حمد می كنم خدای را كه ما را گرامی به پیغمبر خود محمد مصطفی صلی الله علیه و آله كرد و پاك كرد ما را از هر رجس و گناه ای ظالم رسوا نمی شود مگر فاسق دروغ نمی گوید مگر فاسق و فاجر ما سلسله از فساق و فجار نیستیم آنها غیر از ما می باشند یعنی توئی.

ابن زیاد گفت:

ای دختر علی كیف رایت صنع الله باهل بیتك دیدی خدا با برادران و خویشاوندانت چه كرد و چگونه آنها را خوار و نگون نموده؟

علیا مخدره فرمود:

كتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم ای پسر زیاد سرنوشت برادرم با یارانش از روز اول قتل و كشته شدن بود و نیز شهادت را قبول كرده بودند و شهید راه حق شدند اكنون بسوی مرتبه ی عالیه و خوابگاه متعالیه رفته اند سیجمع الله بینك و بینهم فیحاجون الیه و یختصمون عنده زود باشد كه خدا تو را با آنها در یكجا جمع كند و ایشان با تو در حضرت پروردگاری مخاصمت كنند و انتقام برادر مظلوم را از تو بازگیرند.


مرحوم سید در لهوف فرموده:

سپس علیا مكرمه خطاب به آن پلید فرمودند:

فانظر لمن الفتح یومئذ ثكلتك امك یابن مرجانة نگاه كن در آن روز پرسوز از برای كدام رستگار و نجاتست مادرت بعزایت بنشیند ای پسر مرجانه كه خیلی جرأت كردی خاندان رسالت را ویران كردی و اهل بیت رسالت را از پای درآوردی.

مرحوم مفید در ارشاد فرمود:

فغضب ابن زیاد فاستشاط ابن زیاد از سخنان آن مخدره در غضب شد و بعضی حرفهای سخت زد آنقدر كه عمرو بن حریث داروغه از جای برخاست نزد تخت آمده و گفت:

ایها الامیر انها امرأة و المرأة لا توأخذ بشی ء من منطقها ای امیر با یك زن چه قد سر بسر می گذاری وآنگهی چنین زن داغدیده ستم كشیده كه هوش و حواس در سر ندارد.

سپس ابن زیاد گفت:

خوب شد كه دل من از كشته شدن برادرت شفا یافت قد شفا الله نفسی من طاغیتك و العصاة من اهل بیتك.

از شماتت آن پلید دل علیا مخدره به درد آمد سر بزیر برد و نالید و فرمود:

لقد قتلت كهلی و ابرزت اهلی و قطعت فرعی و اجتثثت اصلی فان یشفك هذا فقد استفیت.

یعنی ای پسر زیاد هر آینه بزرگ مرا كشتی یعنی نخل قامت برادرم حسین را كشته و بر خاك هلاك انداختی و دختران آل محمد صلی الله علیه و آله را كه همگی پرده نشینان سرادق عصمت و طهارت بودند بی حجاب گردانیدی یعنی خیمه های ایشان را به آتش عدوان سوختی و ایشان را اسیر دست اشرار نموده بر شتران سوار كرده و در


كوچه و بازار در وقت هجوم منافقین و اشرار گردانیدی و اینك در مجلس عام در حضور این قوم نافرجام احضار نموده ای.

ای پسر زیاد فروع مرا قطع نموده ای یعنی نوجوانان هاشمیه و سروقدان چمن احمدیه را كه در عالم مثل و مانند نداشتند مانند برادرم حضرت عباس علیه السلام كه ماه بنی هاشم بود و برادرزاده نودامادم حضرت قاسم كه مثل ماه تابان بود و مثل برادرزاده دیگرم علی اكبر كه شبیه ترین خلق بود به پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرزندان خود و میوه های قلبم همه را پاره پاره كرده ای، بلكه بر اطفال كوچك ما مثل برادرزاده ام عبدالله فرزند برادرم حضرت امام حسن علیه السلام بلكه بر شیرخواره مثل علی اصغر رحم نكرده ای.

ای پسر زیاد هیچ می دانی كه چه كرده ای؟ والله ریشه مرا از اصل و فرع از بیخ كنده ای و بر باد داده ای.

ای پسر زیاد اگر این اعمال تو سینه ات را شفا داده است پس ای بی حیای شقی دیگر از جان من چه می خواهی كه اراده قتل من داری؟

پس چون آن ملعون این سخنان را شنید روی نحس خود را به جانب حاضران گردانید و گفت:

هذه شجاعة و لقد كان ابوها شجاعا شاعرا یعنی این زن عجیب فصیح و بلیغ بوده و كلمات او با سجع و قافیه است، پدر او علی بن ابیطالب علیه السلام نیز فصیح و بلیغ بود و سخنان با سجع و قافیه می گفت و اشعار نیكو انشاء می فرمود.

پس علیا مكرمه حضرت زینب خاتون سلام الله علیها در جواب او فرمود:

ای پسر زیاد زنان را با سجع و قافیه چكار خصوصا من با این همه گرفتاری و رنج و الم اعتنائی به سجع و قافیه ندارم مرا این قدر غم و اندوه در سینه و اشگ در دیده هست كه مجال سجع و قافیه نیست.

بلی، قلب پر غمم و سینه پر المم مرا بر آن داشتند كه كمی از بسیار و اندكی از


بی شمار از احوال خود بیان كنم ولی ای پسر زیاد بدانكه بسی تعجب می كنم از كسی كه شفا می دهد سینه خود را به كشتن امام خود و حال آنكه علم دارد كه در قیامت از او انتقام می كشند.

پس چون ابن زیاد دید كه هر چه با جناب زینب خاتون سلام الله علیها تكلم می كند جواب های كافی و شافی می شنود بلكه باعث ظهور كفر و افتضاح او می گردد صلاح خود را در این دید كه با آن مظلومه دیگر تكلم نكند تا مفتضح نشود، پس روی نحس خود را بطرف جناب علیا مخدره ام كلثوم سلام الله علیها كرده پرسید: این بانو كیست؟

گفتند: این بانو ام كلثوم خواهر دیگر امام حسین علیه السلام است.

فقال: یا ام كلثوم، الحمد لله الذی قتل رجالكم، فكیف ترون ما فعل بكم یعنی ای ام كلثوم حمد خداوند را كه كشت مردان شما را، پس چگونه دیدید آنچه را كه بر سر شما آمد؟

فقالت: یابن زیاد لئن قرت عینك بقتل الحسین فطال ما قرت عین جده صلی الله عیله و آله به پس جناب ام كلثوم سلام الله علیها فرمود: ای پسر زیاد اگر چشم تو به كشتن برادرم حسین علیه السلام روشن شد پس بدان كه طول كشید زمانهائی كه روشن گردیده بود چشم جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله به دیدن او.

و كان یقبله و یلثم شفتیه و یضعه علی عاتقه، ای پسر زیاد لعنت خداوند بر تو باد رفتار تو با او این بود كه وی را به قتل رسانیدی و بدن نازنینش را در این هوای گرم در بیابان انداخته ای و سر مقدس او را بر نیزه كرده ای و به كوفه آورده ای ولی بدان كه رفتار و عادت جدش این بود كه هر وقت او را می دید وی را در آغوش مرحمت خود جای می داد و او را می بوسید و به لب های او كه حال بر سر نیزه پژمرده شده است بوسه می زد و مكرر بر دوش خود سوارش می نمود.

فقالت: یابن زیاد اعد لجده جوابا فانه خصمك غدا پس فرمود ای پسر زیاد


برای جدش جوابی آماده كن چه آنكه او در روز حساب خصم تو خواهد بود.

پس آن مكار غدار چون دید كه جناب ام كلثوم نیز مثل خواهرش علیا مخدره حضرت زینب خاتون سلام الله علیها فصاحت و بلاغت را از پدر بزرگوارش حضرت علوی صلوات الله علیه و سلامه علیه ارث برده و اگر با او سخن بگوید وی را مفتضح و رسوا می نماید روی خبیث خود را به جانب بیمار كربلا كرد و گفت: من هذا؟

یعنی این بیمار كیست؟

در جواب او گفتند: این جوان علی بن الحسین علیهماالسلام است.

آن ملعون گفت: ألیس قد قتل الله علی بن الحسین یعنی مگر نه این است كه خداوند علی بن الحسین را كشت؟

امام علیه السلام فرمود: ای شقی مرا برادری بود كه او را نیز علی بن الحسین می خواندند و مردم او را كشتند پس آن مخذول گفت: بلكه خدا او را كشت.

آن حضرت در جواب او این آیه را خواندند: الله یتوفی الانفس حین موتها.

پس آن بی حیا وقتی فهمید كه اگر با این بزرگوار نیز هم سخن شود رسوا می گردد در غضب شد و گفت:

لك جرئة علی جوابی یعنی ای پسر تو را جرئت آن است كه با من مكابره كنی و هر چه بگویم جواب بگوئی؟

اذهبوا به فاضربوا عنقه او را ببرید و گردن بزنید.

چون علیا مخدره حضرت زینب این كلام غم انگیز را استماع نمود قالت: یابن زیاد انك لم تبق منا احدا فان عزمت علی قتله فاقتلنی معه، آن مظلومه فرمود:

ای پسر زیاد تو كه احدی از ما را باقی نگذاشتی و همه مردان و جوانان ما را به قتل رساندی از برای ما اسیران محرمی باقی نمانده است مگر این نوجوان بیمار.

ای پسر زیاد اگر اراده كشتن او داری مرا با او به قتل رسان.


ابن زیاد مخذول گوش به التماس آن بانو نداد و فریاد زد ای جلاد، جلاد ازرق چشم داخل مجلس شد و بازوی امام علیه السلام را گرفت كه از مجلس بیرون ببرد تمام بانوان محترمه و دختران از جای برخاسته به دور آن وجود مبارك حلقه ماتم زدند.

مرحوم مفید در ارشاد و ابن نما علیه الرحمة روایت كرده اند كه حضرت زینب سلام الله علیها دست در گردن آن بیمار اسیر كرده و فرمود:

ای پسر زیاد، حسبك من دمائنا یعنی بس است تو را همان خون هائی كه از ما ریخته ای و الله دست از گردن او برندارم تا آنكه اگر او را به قتل رسانی مرا نیز با او بكشی.

در حدیث است كه آن شقی ساعتی نظر به جانب ایشان انداخته، ساكت و متحیر و متفكر بود، پس رو به حاضران نمود و گفت:

عجب دارم از رحم و محبت خویشی، بخدا قسم چنان گمان كردم كه زینب دوست می دارد او را با فرزند برادرش به قتل رسانم، پس در مقام ترحم برآمده گفت: گ

او را واگذارید همان بیماری وی را كفایت می كند، پس جلاد دست از ایشان برداشت.

مرحوم سید بن طاووس روایت كرده است كه در آن وقت جناب سید الساجدین علیه السلام رو به عمه خود كرد و فرمود:

ای عمه جان شما ساكت شوید تا من با این ملعون سخن بگویم، پس روی مبارك به جانب او كرده فرمود:

ای پسر زیاد آیا به كشته شدن مرا می ترسانی، آیا نمی دانی كه شهادت كرامت ما و قتل عادت شما است، پس آن ملعون بی حیا امر كرد غل آورده آن بیمار علیل را غل تازه كردند و با زنان و دختران به زندان بردند.


راوی كه یكی از ملازمین ابن زیاد بود می گوید: من از مجلس ابن زیاد تا زندان به همراه اسیران بودم از هیچ كوچه ای نگذشتم مگر آنكه مملو از مرد و زن بود كه همه بر صورت خود می زدند و گریه می كردند تا آنكه ایشان را داخل زندان كردند و درب آن را بستند.

و در حدیث دیگر است كه ایشان را به خانه خرابی بردند كه در جنب مسجد كوفه بود.

مرحوم سید بن طاووس می فرماید:

حضرت علیا مخدره زینب سلام الله علیها فرمودند:

لا یدخلن علینا بحرة الا ام ولد او مملوكة فانهن سبین و نحن سبینا.

یعنی چون ما را به زندان بردند هیچ زن آزادی بدیدن ما نیامد بلكه كنیزان كه از كوفیان اولاد به هم رسانیده بودند یا نرسانیده بودند به دیدن ما آمدند زیرا كه ایشان اسیرشدگان بودند و ما نیز اسیران بودیم.

باری آن غریبان در آن زندان گریان و نالان مشغول گریه و زاری و تعزیه داری گردیدند